ای که موج نفست می بردم تا بودن
ای سکوتت دل من را نجوا
چقدر پاکی تو
و چه خاموش و روان
نقطه ی آغازی تو برای بودن و ماندن
تو که آیینه ی آبی وجودم هستی
تو که تفسیر کلامم
تو که مقصود دعایم هستی
و تو که
سنگ صبور دل آشفته و شیدای منی
ای که امواج پریشان به تو تعظیم کنند
لهجه ی نیلوفری تو مال من و
دل آبی و ساده ام از آن تو باد
سخنی می گویم با زبانی خاموش
و نگاهی خیره
ای که در ظلمت شبهای دلم مهمانی
و چه بزمی بر پاست
در دل کوچک من
بزم شادی و شعف
بزم نیلوفری پیچک سبز فردا
و چه زیبا و دل انگیز شبی..ای دلم را مهمان
ای تو مقصود نفسهای اهورایی صبح
ای تو مقصود غزل های بلند دل من
با خودت زمزمه کن
بهترین مثنوی عشق دو دلداده ی شب
و به گوش دل بی تاب زمان هجی کن
ای که می مانی و با من به زبان می گویی
که من و تو بودیم
که من و تو هستیم
و به پایان جهان می گوییم
معنی بودن و ماندن مائیم