عشق و دوستی

چشمانم بارانیست ..

ای کاش نم نم می بارید ..

همانند باران بهاری می بارد چشمان ِ کورم .

لب هایم راه و رسم تبسم را از یاد برده است ..

نمی شنوم ..

دستانم دیگر نوازش را نمی فهمند ..

قلبم ...

گاه به ندرت می تپد و گاه به کثرت .

آری .. تاوان می دهم .

تاوان ِ غرور کذایی ام را ..

غروری که تو و عشقت را از من ربود ..

و به جای آن زخمی عمیق و کشنده

به قلبم هدیه داد ..

تو رفتی ....

دم بر نیاوردم ..

و اکنون جای خالیت می سوزاند تمام تار و پودم را

من خاموش می شوم ...

بی تو و عشقت




| *| نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19 و ساعت 12:17 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

تو خود


چشمه صد غزل در منی


بگو


با کدامین غزل آرمت؟

تو باشی

غم از جان و دل می‌رود

بگو

بر کدامین غمم بارمت؟

تو همچون گلی

خانه‌ام همچو باغ

شود تا که در

باغ خود کارمت؟

تو دانی،

خدا داند و عامی

که از جان و دل

دوست می‌دارمت..

 

 




| *| نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12 و ساعت 2:27 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

                                                                   http://eshghamm.blogfa.com/

من مومن نگو ،


وقتی که حتی


واسه یه لحظه هم عاشق نبودم



به من که این همه از رستگاری


فقط دم می زدم ،عاشق نبودم



یه عمری از دلم ترسیدم و باز ،دم آخر منو دیوونه کرده


حالا می ترسم این دیوونه حالی ، یه روز از من جدا شه بر نگرده


چه آسون اشک معصوم تو یک شب


چکید و دامن دینم رو تر کرد


غبار عادتو از قلب من شست


نمی دونم چطور ، اما اثر کرد


همه دار و ندارم مال چشمات


اگه پشتش بهشتی باشه یا نه !


اگه دنیای من پیش از قیامت


داره با چشم تو می پاشه یا نه


دوستت دارم

                                 http://eshghamm.blogfa.comhttp://eshghamm.blogfa.com

 




| *| نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12 و ساعت 2:25 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

                                                                                           http://eshghamm.blogfa.com

دلخوشی‌هایم اگر بی تو


خیالت گشته بود...

زنده کردی با حضورت،

جان من را نازنین!

من اگر جا مانده‌بودم

پشت آن شب‌های تار،

با نگاهت داده‌ای من را

به صبح و روشنی!

گر چه بودم تشنه‌ی مهر و محبت

خوب من!

کرده‌ای سیراب من را

با محبت‌های خویش...

http://eshghamm.blogfa.com




| *| نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12 و ساعت 2:24 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

ای دو چشمت چشمه‌های زندگی

آسمانی می‌شوم... وقتی نگاهم می‌کنی

آن صدایت نغمه‌های بودن است

غرق بودن می‌شوم... وقتی صدایم می‌کنی

ای صفای لحظه‌های عاشقی

عاشقم... بر عشق من رنگی ببخش

ای سرود شادی و سرزندگی

بر سکوت تلخم... آهنگی ببخش

در مسیر زندگی

چشم امیدم با شماست

با تو بودن

نعمتی بی انتهاست




| *| نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12 و ساعت 2:21 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

                                                                                                     

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد



در دایره حضورش تو را به من نشان دهد



می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم



هر وقت دلم هوای تو را کرد



عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند



می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم



که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند



دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد



می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند



پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند



عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....

                                               




| *| نوشته شده در دوشنبه 89/8/10 و ساعت 1:43 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

کلامت را از من دریغ مدار که


سکوت تو ، لحظه هایم را از هم می درد


و لبخندت را از من پنهان نکن


که خنده ات شکوفه های عشقم را به ثمر می رساند


گامهایت را استوار ساز و شانه هایت را تکیه گاهم کن


که بی تو پر می شوم از تمام خزانهای نیامده …

 mahsae-ali




| *| نوشته شده در شنبه 89/8/8 و ساعت 12:28 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

ایستاده ام در بینهایت شب


با بی نهایت غم


کسی سراغ کوچه انتظار را از من می گیرد


و من بن بست اندوه را در چشمانش می بینم


به جای پاسخ


در آغوشش می گیرم


در بی نهایت شب غم


به شانه های بی پناهت تکیه داده ام تا پناه من باشی


خالی دست هایت را بوسه باران کرده ام


دست هایم را بگیر

 




| *| نوشته شده در شنبه 89/8/8 و ساعت 12:25 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛


زیاد که نیست ؟

 


چه رنجی میکشم من … چه تحملی میکنی تو !!!


آغوشمان باز خواهد بود.


برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟


چه اگر برسم … چه اگر نرسی


چه اگر نیایم …چه اگر نیایی


چه اگر نباشم … چه اگر نباشی.


بگو که روزی به هم میرسیم اگر چه نرسیم . بگو که هستی . فقط همین




| *| نوشته شده در شنبه 89/8/8 و ساعت 12:22 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

بی نگاهِ عشق مجنون نیزلیلایی نداشت
بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من
لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!

این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو
آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت

پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا
در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت

شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود
در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر
صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود
یا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشت

عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت
چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت




| *| نوشته شده در شنبه 89/8/8 و ساعت 12:20 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )
   1   2   3      >