عشق و دوستی

بخواب ای نازنینم


مهربانم

دلنشینم
منم من عاشقتhttp://up.patoghu.com/images/jrip4w68mivvtdlnvlrw.gif

آرام باش ای بهترینم

من اینجا مست مستمhttp://up.patoghu.com/images/t2mloo6x24vbt3eo780w.gif

مست و بی پروا
شبانگاهان منم گرمای عشقت را درون بسترم خواهان

همان شبها که من مست حضور تو
نیاز تو
دو چشم دلنواز تو

خیابان را چو مستان نعره زن طی می کنم

 

شاید تو را در هاله ای از نور من دیدم
ولی ای کاش می بودی

و من نعره زن ازمستی عشق تو اینجا باز در کنج قفس رویا نمی چیدم
من امشب وحشی ام
ز می ، از عشق، از بازی نامردان این دنیا
ز بدگویان که می گویند در دل من هوسبازم
تازه نمیدانند
من مستم
من اما غرق جرمم
پی از شب بر سر دارم
آری من مستم هوسبازم عطش دارم
عطش عشق تو امشب در دل می در شراب بی حضور تو وجودم را کمین کرده
کاش امشب...08400000

ساقی لبهای تو یا گرمی دستان تو دردل این مجرم عاشق کمی غوغا به پا می کرد
من اینجا کنج زندان پر عطش پر عشق یا دیوانه ام این را نمی دانمshine heart
فقط میدانم ای تنها حضور بی حضور
ای که آغشته به تو دستان افکارمheart beat for you
در این دنیای پر رنگ و ریای بی نفس بی عشق بی پرواز
با دل با نفس با عشق با پرواز
تو را من دوست میدارم




| *| نوشته شده در یکشنبه 90/5/23 و ساعت 3:3 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

در بی قراری من...
از پشت پنجره ی بخار گرفته ،
رقص مستانه ی تو را دید می زنم
باران بازیچهء سر انگشتانت
می چرخد به اشاره تو ...
و مردمک چشمانم
خسته از این همه فاصله
در پس هر پلک ،
تو را در آغوش می کشد ..
لبانت ، پذیرای بوسه های مکرر باران است
و چشمانت خیره به سمت بی قراری من
بی صدا ، بی صدای ات را هم آواز می شوم
از پشت پنجره ی بخار گرفته ،
به سمت چشمانت به پرواز در می آیم
شاید باران جایش را با من عوض کند
من برقصم ، تو برقصانی و باران فقط ببارد ...




| *| نوشته شده در شنبه 90/5/15 و ساعت 2:41 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

گیسوی من با یک تبت در تاب افتاد

دیدی چگونه روح من بی تاب افتاد



از فتنه چشمت جهانم زیر و رو شد

خوابیدم ورویای تو در خواب افتاد



ای لیلی افسانه های دور و شیرین

لحن کلامت عشق من کمیاب افتاد



من در کنار حوض و دل غرق تمنا

ناگه دو چشمانت به روی آب افتاد



خندیدی و یک آن جهان زیرو زبرشد

آری ، به مولا ، چشم تو نایاب افتاد



من را صدا کن تا زخود بیرون بیایم

نه مثل کرمی که به پیله خواب افتاد



تاریکی و ظلمت عیان در شعرهایم

ناگه نگاهت روی آن مهتاب افتاد



همچون نگینی روی اشعارم نشستی

از حُسن رویت این غزلها ناب افتاد

 

توجه توجه...

آخ جونم...

نامزدیه داداشمه...

هورااااااا...

این یه هدیه ناقابل از طرف مهرناز برای داداشم و خانم خوشگلش...

انشا... هزاران سال شاد و خوشبخت باشین...

و مثل شعری که براتون گذاشتم عاشق هم بمونید...

قدر هم رو بدونید و بخاطر هیچی از همدیگه ناراحت نشین...

دوستتون دارم...




| *| نوشته شده در شنبه 90/5/8 و ساعت 6:2 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )

سلااااااام...

سلام به روی ماه تک تکتون...

دلم خیلی براتون تنگ شده بووووووووود...

قرار بود بعد 1 ماه بیام...

اما خدا رو شکر زودتر اومدم...

و از این بابت خیلی خوشحالم....

اما توو این مدت یه اتفاق بد هم افتاد...

پدر بزرگم فوت کرد...

خیلی دردناک بود...

خدا بیامرزدش...

اما از اینکه بازم اودم  پیش  دوستای مهربونم خیلی خوشحالم...

دوستتون دارمممممم...




| *| نوشته شده در سه شنبه 90/5/4 و ساعت 7:32 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )