دوستت دارم اما نمی دانم چگونه بگویم تا توتلاطم عشق رادرسینه ام دریابی
چگونه بگویم تا اشک درچشمانم جمع نگردد
و من برای پاک کردن اشکهایم لحظه پلکهایم را نبندم
و حتی برای این لحظه کوتاه از دیدنت محروم نشوم
آری آری ...
دوستت دارم به گرمی قطره اشکی که از چشم سرازیر می شود
و به سردی قطره اشکی که از زیر چانه می چکد
دوستت دارم به لطافت آن برگی که تا سبزبود وبالای درخت دوستش داشتیم
و چون فلک زردش کرد وبه زمین افتاد
زیرپایمان از شکستن استخوان هایش لذت بردیم
به خدا دوستت دارم