سرشار از حس با تو بودنم
سرشار از با تو گفتن
در ازدحام باران و گریه و شبنم گم گشته ام
لحظه دیدار را می جویم
در عمق خاطراتم با تو سفر می کنم
می آیی تا باور کنم که هنوز هستی
باوری از جنس رویا
می شکفند تمام غنچه ها از صدای با تو بودن
می تراود چشمه از نگاهت
هوای با تو بودن بارانی می شود
زمستان جدایی بهار می شود
زمین تشنه کویر سیراب می شود با تو
تمام آیینه ها بی ریا میشوند
پرواز معنا می گیرد
تمام تنهاییم را نذر لحظه ای با تو بودن کرده ام
خواب سبزی بود با تو بودن
و خزان دلگیریست نبودنت
تو را در عمق لایه های خاطراتم پنهان کرده ام
می خواهم باشی
تو که نباشی پاییز دلگیر است
عشق و دوستی |
|