این روزها آسمان من خیلی آبی است
و آبی اش خیلی سبز !
و تا چشم کار می کند در چهارسوهای منظر
جهان من سبز است
چون جنگل چشمانت آن هنگام
که من به هیات هزار پرنده
در سبزینه نگاهت پرواز می کنم
سالیان سال دلم منتظر بود
دلم آتش نهفته به زیر خاکستر بود
ای رجعت جوانی در نیمه راه زندگی
با تو هراس توفان در وجود من مرده است
ای تکیه گاه امن ....
ای شاعر شعرهای امروز و فردای من
تب کردساعت پاییزی ات امروز
از لمس دست و گونه و بوسه هایم
ای یار ... ای نامت تا ابد معجزه
چند قرن شماطه ساعتت بی من نبض زده بود ؟
چند چرخش زمین به دور خورشید
من به تو... دیر رسیده بودم؟
این روزها آسمان من خیلی آبی است
و آبی اش خیلی سبز
می دانستم این نی سرانجام
یک روز گل خواهد داد !