من ...
بیهوده می خواهم از یاد تو بگریزم
ای همه هستی من
از مهر تو لبریزم
تو ...
دریای من هستی
هرگز از خود مرانم
من ...
ساحلی غریبم
باید با تو بمانم
بی تو ...
چون کویر تشنه آبم
بر موج هستی چون حبابم
بی قرارم و بی تابم
بی تو ...
چون کتاب بسته ای هستم
شاخه شکسته ای هستم
عابر خسته ای هستم
هرگز از خود مرانم ای عزیز جانم
|
*| نوشته شده در جمعه 89/12/6 و ساعت 7:59 صبح توسط
مهرناز |
نظرات ( )