من با تو نگویم که تو پروانه من باش
در کلبه من رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باش
من یاد تو رو سجده کنم ای صنم! اکنون
برخیز و بیا خود بت بنخانه من باش
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا!
اکنون دگر آبادی و ویرانه ی من باش
لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست
من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی
آرزویم همه این است ببینم از تو رویی