تو می خوانی آرام حرف هایم را...
و من چه آرام تر می شوم...
خالی می شوم...
از آن همه...
درد...
نمی دانم...
من نمی دانم...
چه آرامشی ست در تو...
شده ام...
برای قدم زدن در کنار دریا...
صدای موج هایش...
ساحل اش...
صخره هایش...
همه اش را می نگارم در لحظه های کاغذی ام...
و بارها شکر می کنم خدا را...
همیشه گفته ام با خودم...
همین که "تو" هستی، کافی ست!!!
|
*| نوشته شده در شنبه 89/9/13 و ساعت 2:28 عصر توسط
مهرناز |
نظرات ( )