ای طلوع باور عشق ؛ ای همصدا
رفیق بارانی ِ این جزیرهی بیجغرافیا !
نام بلندت، سرآغاز واژههای زلال
موج آبی ِ یادت
ترجمان سودای وصال !
قالب سکوت را که میشکنی
آوایی دلآرام
میخواند در گوشم
سمفونی آرام ِ باران را !
چشمانم را که مینگری
ورق میخورد هزارو یکشب قلبم
در محراب آبی ِ آن نگاه !
به اشتیاق بیقرار ِِ دستانم بنگر
چشمان بارانیام را
فرصت بدرقهای عاشقانه بخش !
نازنینم !
مرا درخاکستر عشق هم که بنشانی
سبز خواهم شد. سبز ...
اگر اینهمه بهانه
برای دوستداشتن تو
کافی نیست
پس گوش کن !
من بیبهانه دوستت دارم