بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بیمار خنده های توام بیشتر بخند