عشق و دوستی

چشمانم بارانیست ..

ای کاش نم نم می بارید ..

همانند باران بهاری می بارد چشمان ِ کورم .

لب هایم راه و رسم تبسم را از یاد برده است ..

نمی شنوم ..

دستانم دیگر نوازش را نمی فهمند ..

قلبم ...

گاه به ندرت می تپد و گاه به کثرت .

آری .. تاوان می دهم .

تاوان ِ غرور کذایی ام را ..

غروری که تو و عشقت را از من ربود ..

و به جای آن زخمی عمیق و کشنده

به قلبم هدیه داد ..

تو رفتی ....

دم بر نیاوردم ..

و اکنون جای خالیت می سوزاند تمام تار و پودم را

من خاموش می شوم ...

بی تو و عشقت




| *| نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19 و ساعت 12:17 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )