عشق و دوستی

سلام...

بازم قسمت شد و اومدم...

اینبار تصمیم گرفتم انشا... تند تند بیام و بنویسم.

از همه چی...

از خودم و عشقم

امروز 8/8/89

ما 4ساله باهمیم... البته چند وقت دیگه میریم توو 4 سال...

3سااااااااااااااااااااااااااااااااال سختی کشیدیم...

تازه 1سالهههههههه به آرامش رسیدیم...

اوووووووووووووووه چه سختی هایی که نداشتیم.

 اما گذشت و تموم شد.

اما تجربه شد تا قدر همو بدونیم...

تجربه خیلی خوبی شد...

عشقم دوستت داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم و با هیچ کسیعوضت نمیکنم...

چرا که نهایت لطف و ارزش رو برای من گذاشتی...

میبوسمت...

سوگند می خورم به همان دوست دارمت

سوگند می خورم به جهان ،دوست دارمت

هر چند بی تو می گذرد این زمان ،ولی

اندازه ی زمین وزمان ،دوست دارمت

گاهی به زیر لب به خودم گفته ام بگو:

بالاتر از چنین وچنان ،دوست دارمت

شاید درست نیمه ی یکدیگریم و حال-

حرفی نمی زنیم از آن ،دوست دارمت

وای از حیای بی حد وتا کی نیاوریم

یک لحظه هم به روی زبان، دوست دارمت

وقتی که از شعار گذشتیم وشد شعور

گفتم نرو!که گفت:دوست دارمت

 mahsae-ali




| *| نوشته شده در شنبه 89/8/8 و ساعت 12:17 عصر توسط مهرناز | نظرات ( )