عشق و دوستی


درویش کوچه های تنهاییم ، کاسه ی گدایی مرا سکه ی نگاه تو کافیست !

.

.

.

فقط درد دلم را در جهان پروانه میداند / غمم را بلبل تنها و دور از لانه میداند . . .

.

.

.

در را باز کن خبری دارم ، قلبم را بشکاف نامه ای دارم ، نامه را باز کن ، دوستت دارم . . .

.

.

.

ای عشق مرا به شط خون خواهی برد / چون قیس به وادی جنون خواهی برد

فرهاد صفت در آرزویی شیرین / دنبال خودت به بیستون خواهی برد . . .

.

.

.

سالها پرسیدم از خود کیستم ؟ آتشم ؟ شورم ؟ شرارم ؟ چیستم ؟

دیدمش امروز و دانستم اکنون او به جز من ، من به جز او نیستم . . .

.

.

.

این منم پنهانترین افسانه ی شبهای تو / آنکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم / زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت . . .

.

.

.

زمان غارتگر غریبیست ، همه چیز را می برد جز حس دوست داشتن را . . .

.

.

.

یک نامه پر از ماه و تو را دارم یاد / در پاکت گل گذاشتم دادم باد . . .

.

.

.

شبها به ماه دیده ، تو را یاد میکنم / با مه فسانه گفته و فریاد میکنم

شاید تو هم به ماه کنی ، ماه من نگاه / با این خیال ، خاطر خود شاد میکنم . . .




| *| نوشته شده در جمعه 89/5/22 و ساعت 12:0 صبح توسط مهرناز | نظرات ( )