صدايت نمي کنم،مبادا به ياد آوري بي کس غريبي را که روزگاري،تو همه کس او بودي...نگاهت نمي کنم ،مبادا چشماني را به ياد آوري که تمام لحظاتش،از دوري تو گريان بود...تو را در فراموشي ساختگي ات رها مي کنم....و مي دانم که هنوز،مرا به ياد داري...چون باغباني که هيچگاه ،نهالي را که با دستان خويش کاشته،فراموش نمي کند.و همين برايم کافيست...