• وبلاگ : عشق و دوستي
  • يادداشت : **
  • نظرات : 9 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    + فاني 
    زندگي ثابت است ،شايد...

    ما مي چرخيم!

    صاف مي شويم

    صيقل مي خوريم...

    گاهي يک سنگلاخ

    گاهي يک صخره

    تکه اي از ما را مي کند

    ما تغيير مي کنيم

    نه مي شناسندمان

    نه مي شناسيم!!

    مي چرخيم و مي چرخيم

    صاف...

    صيقل...

    و آنقدر اين بازي تکرار مي شود

    که يک روز باور نمي کنيم "ما" همان "ما" بوده ايم!...

    ببخشيد....شما؟!....(؟)
    + فاني 
    زندگي ثابت است ،شايد...

    ما مي چرخيم!

    صاف مي شويم

    صيقل مي خوريم...

    گاهي يک سنگلاخ

    گاهي يک صخره

    تکه اي از ما را مي کند

    ما تغيير مي کنيم

    نه مي شناسندمان

    نه مي شناسيم!!

    مي چرخيم و مي چرخيم

    صاف...

    صيقل...

    و آنقدر اين بازي تکرار مي شود

    که يک روز باور نمي کنيم "ما" همان "ما" بوده ايم!...

    ببخشيد....شما؟!....(؟)
    خداوندا! به دلهاي شکسته

    به تنهايان در غربت نشسته

    به آن عشقي که از نام تو خيزد

    بدان خوني که در راه تو ريزد

    به مسکينان از هستي رميده

    به غمگينان خواب از سر پريده

    به مرداني که در سختي خموشند

    براي زندگي جان ميفروشند

    همه کاشانه شان خالي ز قوت است

    سخنهاشان نگاهي در سکوت است

    به طفلاني که نان آور ندارند

    سر حسرت ببالين مي گذارند

    به آن درمانده زن? کز فقر جانکاه

    نهد فرزند خود را بر سر راه

    به آن جمعي که از سرما بجانند

    ز "آه" جمع? گرمي ميستانند

    به آن بيکس که با جان در نبرد است

    غذايش اشک گرم و آه سرد است

    به آن بي مادر از ضعف خفته

    سخن از مهر مادر نا شنفته

    به آن دختر که ناديدي گناهش

    عبادت خفته در شرم نگاهش

    به داماني که از هر عيب پاک است

    به هر کس از گناهان شرمناک است

    ناودانها شر شر باران بي صبري است

    آسمان بي حوصله ، حجم هوا ابري است

    کفشهايي منتظر در چارچوب در

    کوله باري مختصر لبريز بي صبري است

    پشت شيشه مي تپد پيشاني يک مرد

    در تب دردي که مثل زندگي جبري است

    و سرانگشتي به روي شيشه هاي مات

    بار ديگر مي نويسد : " خانه ام ابري است "



    « قيصر امين پور »


    گاهي که دلم به اندازه تمام غروبها مي گيرد

    چشمهايم را فراموش ميکنم

    اما دريغ که گريه دستانم نيز مرا به تو نمي رساند

    من از تراکم سياه ابرها مي ترسم و هيچ کس

    مهربانتر از گنجشکهاي کوچک کوچه هاي کودکي ام نيست

    و کسي دلهره هاي بزرگ قلب کوچکم را نمي شناسد

    و يا کابوسهاي شبانه ام را نمي داند
    با اين همه...

    نازنين اين تمام واقعيت نيست

    از دل هر کوه کوره راهي ميگذرد

    و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد

    و شبي نيست که طلوع سپيده اي در پايانش نباشد

    از چهار فصل دست کم يکي که بهار است

    من هنوز تو را دارم............


    سلام.ابجي گلم
    مطلب مثل هميشه خيلي خوب وعالي بود.موفق باشي عزيزم
    خدايا درگيرم کن درگير ِ خود...
    بتاب بر من محسوس تر از هميشه ...
    تشنه ي ديدارم مثل گذشته ها...
    من دورم يا تو نمي خواهي گوش کني؟!
    خستگي ام را به تنهايي به دوش مي کشم دور از نگاه ِ تو!!!!
    تاب بازگشت ندارم بس که راه ها مسدود است...
    گيرم راهي يافت شود پاي برگشت و روي رجعتي نمانده!!!
    باز هم...
    تنهاترينم...!!!
    بي تو!!!


    سلام عزيزم

    ممنون

    لطف داري

    + فاني 
    در سرزمين آرزوها،

    ميان لاشه آرمان هاي کودکي،

    حلواي افسوس مي خوريم

    و با خود تصميم مي گيريم

    از ديروز ، قدر فردا را بدانيم!!

    "عليرضا.نجفيان"


    + فاني 

    سلام عزيزم

    مثل هميشه قشنگ و پر احساس و دلنشين بود

    اميدوارم که هميشه عشقتون پا برجا بمونه و هر روز پر رنگ تر از ديروز بشه


    woooooooooooowچه قالب ژيگولي !!!!!!!!!!!!!!!!!

    سلام

    عاشقانه ات خيلي قشنگ بود پست قبلي هم زيبا بود دستت درد نكند.موفق باشي.

    خيلي با معرفت سلام

    عاشقانه قشنگي نوشته اي دست گلت درد نكند.ممنون كه بهم سرزدي.

     <      1   2   3