خداوندا! به دلهاي شکسته
به تنهايان در غربت نشسته
به آن عشقي که از نام تو خيزد
بدان خوني که در راه تو ريزد
به مسکينان از هستي رميده
به غمگينان خواب از سر پريده
به مرداني که در سختي خموشند
براي زندگي جان ميفروشند
همه کاشانه شان خالي ز قوت است
سخنهاشان نگاهي در سکوت است
به طفلاني که نان آور ندارند
سر حسرت ببالين مي گذارند
به آن درمانده زن? کز فقر جانکاه
نهد فرزند خود را بر سر راه
به آن جمعي که از سرما بجانند
ز "آه" جمع? گرمي ميستانند
به آن بيکس که با جان در نبرد است
غذايش اشک گرم و آه سرد است
به آن بي مادر از ضعف خفته
سخن از مهر مادر نا شنفته
به آن دختر که ناديدي گناهش
عبادت خفته در شرم نگاهش
به داماني که از هر عيب پاک است
به هر کس از گناهان شرمناک است