ناودانها شر شر باران بي صبري است آسمان بي حوصله ، حجم هوا ابري است کفشهايي منتظر در چارچوب در کوله باري مختصر لبريز بي صبري استپشت شيشه مي تپد پيشاني يک مرددر تب دردي که مثل زندگي جبري است و سرانگشتي به روي شيشه هاي مات بار ديگر مي نويسد : " خانه ام ابري است "« قيصر امين پور »